جدول جو
جدول جو

معنی جرح کردن - جستجوی لغت در جدول جو

جرح کردن
نی گفتن نپذیرفتن رد کردن (شهادت)، یا جرح کردن شاهد. رد کردن گواهی شاهد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرح کردن
تصویر طرح کردن
نقشۀ چیزی یا کاری را کشیدن، مطرح کردن، پیشنهاد کردن، ارائه کردن، فروختن، دور انداختن، رها کردن، تحقیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْدْ / خُرْدْ رَ تَ)
فکندن. افکندن. دور انداختن: و او مأمون را فرا آن آورد که رایات سیاه و لباس سیاه طرح کرد و رایات و لباس سبز کرد. (کتاب النقض ص 417) ، به زور و تکلف دادن:
در غنای است جهان از کرم او که زکات
عامل از عجز همی طرح کند بر ایتام.
انوری (از آنندراج).
، طرح ریختن. طرح افکندن. بنای چیزی انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ دَ)
بیان کردن و تفسیر کردن. توضیح دادن. توصیف کردن: بونصر نامه نویسد و این حال را شرح کند همه ودل وی را دریافته اید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331).
شرح این حال پیش دوست کنیم
سنگ فتنه به لشکر اندازیم.
خاقانی.
حکیمی کاین حکایت شرح کرده ست
حدیث عشق از ایشان طرح کرده ست.
نظامی.
گفت احول زآن دو شیشه تا کدام
پیش تو آرم بکن شرحی تمام.
مولوی.
واجب آمد چونکه بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او.
مولوی.
نه من اندیشه ببستم قلم وهم شکستم
که تو زیباتر از آنی که کنم شرح و بیانت.
سعدی.
، مطلب کتابی را توضیح و تفسیر کردن. بر آن حاشیه نوشتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از جلد کردن
تصویر جلد کردن
پوشنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ربودن بسوی خود کشیدن جلب کردن طوری تکلم میکند که همه شنودگان را جذب میکند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدل کردن
تصویر جدل کردن
جنگ کردن منازعه کردن، مباحثه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدا کردن
تصویر جدا کردن
منفصل کردن سوا کردن، دور کردن، تمیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفا کردن
تصویر جفا کردن
آزاراندن دل خستن آزردن آزاردن ظلم کردن ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعل کردن
تصویر جعل کردن
خبر دروغ اختراع کردن، چیزی ساختگی و نا اصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنگ کردن
تصویر جنگ کردن
نبرد کردن رزم کردن پیکارکردن زد و خورد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمع کردن
تصویر جمع کردن
فلنجیدن گرد آوردن، افزودن گرد کردن اندوختن گرد کردن گرد آوردن: (اموال بسیار جمع کرد)، فراهم کردن غند کردن: (لوازم و اسباب خانه را جمع کرد تا با وسیله نقلیه حمل کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلب کردن
تصویر جلب کردن
کشانیدن، آوردن: (او را بمحکمه جلب کردند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراحت کردن
تصویر جراحت کردن
چرک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذل کردن
تصویر جذل کردن
شادمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزم کردن
تصویر جزم کردن
استوار و قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزا کردن
تصویر جزا کردن
پاداش نیک یا بد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
زوج قرار دادن، چیزی را با چیزی دیگر برابر کردن، جفتگیری کردن بارور کردن چارپایان ماده را بوسیله چارپایان نر لقاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوش کردن
تصویر جوش کردن
بغلیان آمدن، اضطراب و بی تابی نمودن، شور و شوق نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارو کردن
تصویر جارو کردن
جاروب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاری کردن
تصویر جاری کردن
روا کردن روان ساختن معمولداشتن متداولکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جری کردن
تصویر جری کردن
گستاخ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد کردن
تصویر درد کردن
احساس دردی در عضوی از اعضای بدن، پایم درد میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
آشکار شدن فاش گردیدن: عاقبت مطلب درز کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج کردن
تصویر درج کردن
گنجاندن جا دادن گنجانیدن و نوشتن مطلبی در کتاب رساله و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بری کردن
تصویر بری کردن
بیزار کردن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به کار بستن روان گردانیدن اندر کردن ورزیدن روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن، روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
افکندن دور انداختن، چیزی را به زور و تکلف دادن، چیزی را به زور پرداختن، شالده چیزی را ریختن از روی کسی یا چیزی گرده برداشتن، نقاشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرح کردن
تصویر شرح کردن
بازنمودن گزاردن گفتن بیان کردن توضیح دادن تفسیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرم کردن
تصویر جرم کردن
گناه و تقصیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرح کردن
تصویر طرح کردن
((~. کَ دَ))
دور انداختن، چیزی را به قهر نزد کسی انداختن، پی افکندن، نقشه کاری را کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلب کردن
تصویر جلب کردن
واکشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جمع کردن
تصویر جمع کردن
الفنجیدن، انباشتن، فلنجیدن، انباشته کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
به انجام رساندن
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشنهاد کردن، مطرح کردن، بیان کردن، به میان کشیدن، فراهم کردن، آماده کردن، ترتیب دادن، نقشه کشیدن، برنامه ریزی کردن، دورانداختن، برانداختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد